آترین آترین ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

آترین فرشته کوچک من

14 ماهگی آترین نازنینم

سلام شیرین تر از عسلم آترین نازنین دخترم، خوبی مامان گل؟؟؟ آترین نازنینم، چقدر دوست دارم و چقدر از کنار بودن با تو لذت می برم، هر چند یه کم اخلاقت عوض شده و یه کوچولو بهانه گیر شدی. . اما اینو بدون که همیشه عشق منی دخترم. الان دیگه 14 ماهت تموم شده، چقدر زود گذشت، چقدر زود بزرگ شدی و چقدر من دلتنگ روزهاییم که گذشت و بی تاب روزهایی که می آیند. تو این ماه کلی چیزای جدید یاد گرفتی، البته چون من سر کار می رم و سرم شلوغه نمی تونم همه چیزا رو به خاطر بسپرم یا یادداشت کنم. اما یه سری کلمات جدید می گی مثل آله= خاله    الام= سلام    آیه= آره    اوبی= خوبی      ...
21 مرداد 1393

این روزهای نفسم آترین

سلام دختر شیرینم این روزات خیلی خوردنی شدی، کارایی می کنی بامزه و دوست داشتنی. چند روز پیش سرت به دیوار خورد و منو خاله عاطفه کلی ناز و نوازشت کردیم.یه ساعتی گذشت بود از این اتفاق و هرکی پی کار خودش بود و شما هم از تنهایی بازی کردنت خسته شده بودی رفتی دقیقا همونجایی که سرت به دیوار ورده بود آروم سرتو به دیوار زدی و سرتو به نشونه درد گرفتی و ناله کنان پیش خاله عاطفه اومدی. الههههههههههههههههههههههههی قربونت برم. خاله عاطفه هم تا جایی که جا داشت بوسید تو رو. شبی که برا عقیقه می کردیم _26 تیر)از دیدن این همه بچه تو خونه آقا بزرگ و این همه شلوغی کلی شور اومده بودی و چند تا کلمه به زبون آوردی(البته شاید قبلنم گفتی بودی و به گوش من نیومده...
4 مرداد 1393

عقیقه برای آترین

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد             وجود نازکت آزرده گزند مباد شاداب دخترم اترین سلام منو و بابات با مشورت باباجون و مامان جون بالاخره تصمیم گرفتیم که تو ماه رمضان برات گوسفند عقیقه کنیم و اونو با فامیل و نیازمندان سهیم بشیم. 19 رمضان صبح بلند شدیم و رفتیم تا گوسفند رو برات قربونی کنیم. من دعاشو خوندم و بعد از اون گوسفند قربونی کردند و بعد از اون بردیم خونه آقا بزرگ تا برای افطاری اونو بپزن. باباجون زحمت غذاتو کشید که همه هم تعریف کردن و گفتن خوشمزه است. دستش درد نکنه. نزدیکای افطار منو بابات و مامان جون ظرفا رو تو ماشین گذاشتیم و بردیم تا بین مردم تقسیم کنیم. ...
1 مرداد 1393
1